ما مگر از اهل غزه بدتریم !
|
||||||||
|
|
||||||||
|
نیمه شب آواره و بی حس و حال در سرم سدای جامی بی زوال پرسه ایی آغاز کردیم در خیال دل بیاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی میگذشت یک دوسال از عمر رفت و برنگشت دل بیاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اصرار را آن دو چشم مست آهو وار را همچو رازی مبهم و سر بسته بود چون من از تکرار او هم خسته بود
امد و هم اشیان شد با منو هم نشین و هم زبان شد با منو خسته جان بودم که جان شد با منو ناتوان بود و توان شد با منو
دامنش شد خوابگاه خستگی این چنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر وای از آن عمری که با او شد به سر
مست او بودم زه دنیا بی خبر دم به دم این عشق میشد بیشتر
آمد و در خلوتم دم ساز شد گفتگوها بین ما آغاز شد
گفتمش ......
گفتمش در عشق پا برجاست دل گر گشایی چشم دل زیباست دل گر تو ذورق وان شوی دریاست دل بی تو شام بی فرداست دل
دل زه عشق روی تو حیران شده در پی عشق تو سرگردان شده
گفت .........
گفت در عشقت وفادارم بدان من تو را بس دوست میدارم بدان شوق وصلت را به سر دارم بدان چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من با تو زیبا می شود فردای من گفتمش عشقت به دل افزون شده دل زه جادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده عالم از زیباییت مجنون شده بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود بحر کس جز او در این دل جا نبود دیده جز بر روی او بینا نبود همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره عافاق بود در نجابت در نکویی طاق بود
روزگار.....
روزگار اما وفا با ما نداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت پیش پای عشق ما سنگی گذاشت بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس حسرت و رنج فراوان بود و بس یار ما را از جدایی غم نبود در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود سهم من از عشق جز ماتم نبود با من دیوانه پیمان ساده بست ساده هم آن عهد و پیمان را شکست..
بی خبر پیمان یاری را گسست این خبر ناگاه پشتم را شکست آن کبوتر عاقبت از بند رفت رفت و با دلداری دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است خسم جان و تشنه خون من است بخت بد بین وصل او قسمت نشد این گدا مشمول اون رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست با چنین تقدیر بد تدبیر نیست از غمش با دود و دم هم دم شدم
باده نوش غصه او من شدم مست و مخمور و خراب از غم شدم زره زره آب گشتم ... کم شدم.....
آخر آتش زد دل دیوانه را ......
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من .....
عشق من از من گذشتی خوش گذر بعد از این حتی تو اسمم را نبر خاطراتم را تو بیرون کن زه سر دیشب از کف رفت فردا را نگر
اخر این یک بار از من بشنو پند بر منو بر روزگارم دل نبند عاشقی را دیر فهمیدی چه سود ..... عشق دیرین گسسته تار و پود
باش با او یاد تو ما را بس است
|
او این کتاب را به عنوان هدیه ای به پسرش شروع به نگارش کردو تمام تجربیاتش را در یک مجموعه دو جلدی تهیه کرد.
بران می گوید چیزی که من فکر می کردم فقط کار چند ساعت است، چندین به طول انجامید. هنگامی که آن را به پسرم دادم لحظه فوق العاده ای بود من تمام آن چیزهایی که درباره یک زندگی شاد و پر برکت می دانم به روی کاغذ آوردم.
و حالا آن را تقدیم پسرم میکنم. پسری که در خیلی از موارد آموزگار من بوده است.
پسرم چگونه یاریت دهم تا ببینی؟
اگر لازم باشد حتی شانه هایم را در اختیارت می گذارم، تا بر آنها بایستی.
حالا بسیار از من فراتر خواهی دید،حالا به جای هر دوی ما خواهی دید. اما به من هم بگو در آن دور دستها چه می بینی؟
پدرت: جکسن براون
1- روز تئلد دیگران را به خاطر داشته باش.
2- حاقل سعی کن یک بار طلوع خورشید را تماشا کنی.
3- برای فردایت برنامه ریزی کن.
4- از عبارت ( متشکرم ) زیاد استفاده کن.
5- نواختن یک آلت موسیقی را یاد بگیر.
6- زیر دوش آب برای خودت آواز بخوان.
7- اگر مجبور شدی با کسی در گیر شوی اولین ضربه را بزن و محکم هم بزن.
8- برای هر مناسبت کوچکی جشن بگیر.
9- اجناسی که بچه ها می فروشند را بخر.
10- همیشه در حال آموختن باش.
11- آنچه می دانی به دیگران بیاموز.
12- روز تولدت یک درخت بکار.
13- دوستان جدید پیدا کن اما قدیمی ها را فراموش مکن.
14- از مکان های مختلف عکس بگیر.
15- راز دار باش.
16- فرصت لذت بردن از خوشی هایت را به بعد موکول نکن.
17- به دیگران متکی نباش.
18- هیچ وقت در مورد رژیم غذایت با کسی صحبت نکن.
19- اشتباهایت را بپذیر.
20- بدان که تمام اخباری که می شنوی درست نیست.
21- بعد از تنبیه بچه هایت آنها را در آغوش بگیر و نوازش کن.
22- گاهی برای خودت سوت بزن.
23- شجاع باش حتی اگر نیستی ، وانمود کن که هستی ،هیچ کس نمی تواند تفاوت این دو را تشخیص دهد.
24- هیچ وقت سالگرد ازدواجت را فراموش نکن.
25- به کسی کنایه نزن.
26- از بین کتابهایت آنهایی را امانت بده که بازگشتشان برایت مهم نباشد.
27- به بچه هایت بگو که آنها فوق العاده اند.